- بی روان
- بی جان و روح
معنی بی روان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ضعیف، سست، ناتوان، فقیر، من، بنده
زود گذر
پریشان، بی هوش
بی پاسخ
بی احتیاط، بی محابا، بی توجه
بی راز، بی سر
بدون علامت
بیچاره غیر قابل علاج. بیدرمانی عدم قابلیت علاج
بی برهان، بی دلیل
بی تقصیر
بی تردید، بدون شک، مطمئناً، بی شک، مسلما، یقینا، قطعا، حتماً
بی نهایت، نامحدود
بی رحم، قصی القلب
پریشان سر در گم
بدون اجازه و رخصت
بی پاسخ
بی باک بی ترس
بی چوپان، بی نگهبان گله
برانی: نافرهخته کانا آنکه خواندن و نوشتن ندارند، بی علم بی معرفت
دو کفه ییها
بی ضرر، بی اذیت، بی گزند
همیشگی، باقی، جاوید
پرروئی، بیشرمی، بی حیائی
بی ادبی، بیراهی، خلاف ادب
محتاج و فقیر
کساد، بی رونقی بازار
فرسوند نماندنی
دبیزه خوانا
کسی که خواندن و نوشتن نداند
آنچه زود فرسوده و نابود شود، ناپایدار
طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
آنکه اطاعت و فرمانبرداری نکند، نافرمان
آنکه نتواند بخوابد، کسی که به خواب نرود